نوشته شده توسط : sajad

 .:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
جای شما خالی رفتیم مهمونی بعد دیدم دختر عمم رفت دست شویی ۲۳ سالشه منم درو بستم روش جیغ میزد ماماااااااااان من گیر کردم حالا اینگار نه اینگار این داره خودشو میکشه بعد یک رب دلم سوخت واسش درو باز کردم دیدم بمونه تلف میشه بد بخت
icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 ):)):)):)) دختر دایی خبیس اون داره خخخخخخخخ
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
ساعت چنده؟
قدیم یا جدید؟
از امروز تا یک ماه آینده پر کاربرد‌ترین سوال تو ایران icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 )
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه خواهر دهه هشتادی دارم که مادر همه گودزیلاهاس‏!‏‏!‏ از ۳‏,۴ سالگی نماز میخوند؛ یه بار که کل فامیل تو خونه بابابزرگم جمع بودیم این کوچولو داشت نماز میخوند؛ من اومدم کلاس بذارم گفتم‏: خواهر التماس دعا؛ واسه منم دعا کن؛ برگشت صاف تو چشام نگاه کرد و با صدای رسا گفت: من همیشه همه مریضارو دعا میکنم؛ نگران نباش‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏ فقط قیافه ی منو تو اون لحظه تجسم کنید دیگه
ازون به بعد به هرکی میگم التماس دعا بهم پوزخند میزنه‏;‏-‏(‏ا
این گودزیلاها کاری کردن که دیگه التماس دعام نمیشه از کسی داشت؛ خدااااااا
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
بچه که بودم یه بارمامانم یه مشت سبزی توی یه پارچه آویزون کرده بودبه دیوارحیاطمون که خشک بشه،عاقاهمون روزبارون گرفت
مامانم به آبجیم گفت بروبیارشون تاخیس نشده اونم گفت نمیرم
منم رگ غیرتم بادکردگفتم خودم میارمشون
چشمتون روزبدنبینه رفتم آویزون شدم به این یارو(سبزیا)دوتاپام روهم گذاشتم به دیوارتابازش کنم،یه لحظه تصورکنیدتابازشدباکمروگردن وسرو همه پخش زمین شدم
هیچی دیگه یه هفته توخونه خوابیده بودم
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
آخرین زنگ فیزیک سال بود بچه ها شور عید داشتن ساکت نمیشدن.اول زنگ پاى تخته توشته بودیم:(استاد ما مشق ننوشتیم!)معلممونم که پایه گفت اشکال نداره خودشم هى میگفت میخندید.بعد از چند دقیقه گفت:خب دیگه بچه ها ساکت درسو شروع کنیم.اما هیشکى هیس نشد.اون بنده خدا هى گفت بچه هام به کارشون ادامه دادن.یهو داد زد:ساکت دیگه…هى هیچى نمیگم.اصلا همه مشقارو بذارید رو میز!
یهو یه سکوت خفن حاکم شد!هیشکى جیک نمیزد.آقاى شمشیرى شروع کرد از میز اول:شما…ننوشتى برو بیرون.شما…بیرون.شما¿
عاغا یعنى همه کپ کردیم.اشک عطیه که داشت در میومد!
شمشیرى داد زد:پاشو برو به مشاورتون بگو بیاد…اگه مدیر هست اونو بیار
رفیق میز اولیه ما پاشد که بره شمشیرى گفت:بشین بابا توهم جدى گرفتیا
به مدت ده ثانیه همه داشتن آنالیز میکردن چى شده!یهو گفتم:استاد خیلى تک بود!
بمبببب…کلاس ترکید!
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
تابلو بانک مرکزی تو حلقم اگه دروغ بگم..!
اقا یکی از اشنایان زنگید به ما گفت بدو خودتو برسون با مدارک ب بانک فلان اسمتو نوشتن تولیست برنده ها…
اقا منم خوشحال تا بانک به صورت چهارنعل رفتم بعد میرم پیش ریس بانک مدارکو تحویل دادم میگه تبریک میگم شما برنده ی ۱۵هزار تومان وجه نقد شدید!!!!
منم همون راهی که امده بودم رو برگشتم البته ب صورت سینه خیز…
من:|
اشنا:/
بانک مرکزی:-D
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یارو ساعت ۳نصفه شب زنگیده: اون:الو من:الو اون:سلام حالتون خوبه من:خوبم مرسی بفرمایید اون:میشه اسمتون رو بدونم من:فلانی اون:اه اخی اشتباه گرفتم ببخشید حالاوضعیت منو تصور کنید
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
داشـتـیم تـو حـیـاط ایـسـتـگـاه والـیـبـال بـازی مـی کـردیـم..
تـوپ دسِ مـن بـود.. هـمـه مـنـتـظـرِ سـرویـس بـودن..
حـسـیـن: کـیـان بـزن دیـگـه.. اَهههه
__ آخـه بـیـا از ایـنـجـا اَرِنـجـِـتـونـو بـبـیـن.. بـعـد بـگـو بـزن..
امـیـر حـسـن! ایـن کـیـان هـر بـار بـخـواد سـرویـس بـزنـه ، هـمـه رو سـرویـس مـی کـنـه..!!
__ عــــه عـــه خـجـالـت بـکـش بـاو.. بـــیح تـربـیـت..
حـامـد: خـب آرنجـاتـونـو نـشـون بـدیـد تـا بـزنـه.. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
__ حـالا هـمـه دسـتـاشـون بـالاس:-p اومـدم بـگـم حـالا هـمـه یـه کـفِ مـرتـب بـه افتـخـارِ خـودتـون بـزنـیـد … کـه…
یـهـو زنـگ خـورد.. داشـتـیـم مـی دویـدیـم هـمـه بـا داد:
حـامـد : انـقـد لـِف دادی تـا زنـگ خـورد..
حـسـیـن: بـذا بـرگـردیـم.. عـمـرا دیـگـه مـن سـرِ تـو کـه تـو تیـمـم بـاشـی بـحـث کـنـم..
امـیـر حـسـن: کــُلات کـه مـالِ خـودمـه.. صــَب کـن..” آخ ایـن یـکـی خـیـلـی درد داره”
حـالا طـبـقِ مـعـمـول تـوپ رو پـرت کـردم.. از شـانسِ مـن دُرُس خـورد وسطِ پـیـشـونـیِ فـرمـانـده .. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 ))))
بـچـه هـا سـریـع صـحـنـه رو شـلـوغ کـردن.. مــنم پـَریـدم تـو چـکـمـه هـام.. شـلـوارو کـشـیـدم بـالا.. لـبـاس و کـلامـو بـرداشـتـم و پــَریـدم تـو مـاشـیـن.. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
فرمـانـده: دسـتـش رو سـرشـه icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 بـیـخـودی شـلـوغـش نـکـنـیـد .. مـن مـی دونـم اون کـیـه کـه زنـگ مـی خـوره.. هـر چـی دسـتـشِ پـرت مـی کـنـه و مـی دوعــه.. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 خـودم اِصـلاش مـی کـنـم.. icon sad خاطرات خنده دار فروردین 92
بـی خـیـال.. دوسـم داره icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
من لحظه ی سال تحویل تو حموم بودم بعد که اومدم بیرون مامانم گف وای بد بخت شدیم تا اخر سال باید بایه سگ آبی سرو کله بزنیم من کفم بریده بود وبابام گف دلت میاد گناه داره ولش کن
من گفتم کی من
بابام نه بابا سگ آبی حیف سگ آبی نیس طفلی خجالت میکشه دیگه نگی اینارو
نه خیرم من سر راهی نیستم چون اونایی که بچه هاشون سر راهیه یه کار میکنن بچه هاشون خم به ابرو نیاد که اگه فهمید ولشون نکنه
بعدشم ریشه سه حرفی اطفا میشه طفی حالا فهمیدین عشق ادبیاتم یا بگم
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
مامانبزرگم خیلی اهل حاله.برگشتم بهش میگم عزیز مثل پارسال عیدی۲۰۰۰تومنی ندیا .میگه ۲۰۰۰تومنی چیه امسال میخوام بهتون ۱۰۰۰بدم.تازه به پسر عمه ام که همسن منه برگشته گفته تو باید امسال به من عیدی بدی.
ولی با تمام اینا امسال عیدی ۱۰۰۰۰تومنی داد.به سلامتی همه ی مادربزرگ هاو پدربززرگ ها که ایشاا… سایه شون از سر ما کم نشه.
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
وقتی بچه بودم عیدی که میگرفتم مثلن ۱۰۰۰تومنی میدادم به بقیه خوردش میکردم بازم مثلن ۱۰ تا ۱۰۰ تومنی که پولم زیاد شه…
یادش بخیر الان که کلن عیدی تعطیله…هعععی روزگار…
بچه پولدار بودیم تو بچگیامون نمیدونستیم///
فقط بچه پولداراش لایک کنن لدفن….
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
پذیرایی کردن من از مهمونا در عید :نخود و کشمش رو میزارم بغل دست مهمونا
لب لبو رو میذارم تو فاصله ی ۴۰ سانتی مهمونا
پسته و بادام و فندوق رو میذارم تو فاصله ی ۱ متری ، اگه طرف بچه داشته باشه اصلن آجیل رو نمیارم
اصلنم خودم نمیشنم ، بعد پذیرایی از خونه در میرم ، حال و حوصله ی جواب دادن به سوالاتشون رو ندارم ، البته این داستان شامل آن دسته از بستگانی میشه که دختر هم سن و سال من ندارند ، ببببببله
چندتاتون مثل منید؟
لایک = ای آدم ……..
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
دیدی وقتی با خودکار مینویسی، یهویی خودکارت نمینویسه…بعد میری بالای صفحه تستش میکنی، میبینی مینویسه !بعدش دوباره میای ادامه بدی به نوشتن ، ولی باز نمی نویسه !!واقعاً چرا ؟!
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه رفیق دارم که یه خواهر زاده دهه هشتادی داره
این گودزیلاشون یه لاکپشت داشته مثلا میخواسته آزادش بکنه گرفته از بالکن پرت کرده پایین که مثلا پرواز کنه بره(فک کنم طبقه ۴ باشه) تازه بعدشم میخواسته خودش بپره که جلوشو گرفتن!
الان نمیدونم تونسته زنده بمونه یا نه
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
چرا با احساسات آدم بازی می کنن؟
چراااااا؟!
رفتیم خونه عمو بزرگم،آجیل آوردن با قندشکن!به همون برکت قسم…تمااام فندق ها دربسته بود)))-:
نه جان من شما باشی روت میشه وسط مجلس با قندشکن بیفتی به جون آجیل؟
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یـــه عــروســـی رفــتــیــم بــاورتـــون نــمــیــشــه مــاشــیــن عــروس یــه کــامــیــونــه ســفــیــدِ
FH12 بـــود…….الــبــتــه فـــقــط اســبــِ جــلــوش ( بـدون بــار)….. خـــیــلــی حـــال کــردم….
واقـــعــا بــعـــضــیــا خــلاقــیــتــشــون حــیــفــــ شـــده …..
دیــدیــدن شــمــا آیـــا؟؟؟
مسیحا ^_^
لــایــک = خــلاقــیــتــش تــو حـَـلـــقـــت
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه روز داشتم یه لیست از اسامی رو میخوندم؛ فامیلی یه بنده خدایی “خرمدل” (Khoram del) بود؛ من خوندمش (Khar model)‏‏!‏‏!‏‏!‏
من (¤_¤) ???!!!!‏
جناب آقای خرمدل icon sad خاطرات خنده دار فروردین 92 ((((‏
لیست اسامی icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
بچه بودم ( سوم ابتدایی). یه گربه مدام میومد توی اشپزخونه و ظرفا رو به هم می ریخت . خلاصه تصمیم گرفتم ادبش کنم . خلاصه ما بیدار موندیم تا ساعت ۲ نصفه شب گربه رو تو آشپزخونه یه گوشه گیر انداختم اومدم بگیرمش خدا نصیبتون نکنه گربه یهو تبدیل به پلنگ شدحمله کرد به من . شروع کردیم به جیغ و داد کردن اهل خونه همه بیدار شدن خلاصه یه کتکی هم از اونا خوردم
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
آقا چند روز پیش رفته بودیم خونه فامیلمون اونا یه گودزیلای ۸ ساله داشتند خیلى اذیت میکرد منم اومدم مثل داوود تو فیلم دزد و پلیس بگم:”جوووورى چکت میزنم که بچسبى به تاریخ و جغرافیا)یهو دیدم اون جووورى چکم زد که هوش از سرم پرید و من چسبیدم به تاریخ و جغرافیا
تازه به این نتیجه هم رسیدم علاوه بر اینکه اینا گودزیلان،گوریل و… هم هستند
راستى قیمت بلیط رفتن به افق چقدره؟؟؟
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
خونه مادر بزرگم نشسته بودیم از قضامادر مادربزرگم تو اتاق خوابیده بود این
گودزیلای مام یه دفعه درو بازکرد و محکم کوبید این مادرمادربزرگه مام به طرز وحشتناکی از خواب پرید طفلی چنان ترسید که پا شد نماز ایات خوند icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 ))))
به افتخار همه ی مادربزرگا…….
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یادتونه که تلویزیونمون چطوری ۲ روز پیش دارِ فانی را وداع گفت…
خلاصه با هر دردسری بود اونو یه جوری درستش کردیم…
و امّا……………..
این بار کامپوترم یه چیزیش شد…در حال کار کردن باهاش بودم(به قول معروف داشتم باهاش درس می خوندم)که ناگهان نمی دونم کامپیوترم جو گیر شد که یه دفعه صفحش اول دچار پرش شد بعدش چپ و راست می رفت یه کم بعد دیدم داره از کنارِ صفحه سیاه میشه و بالاخره سیاه شد و اونم انگار به دیارِ باقی شتافت حالا من موندمو موبایلم که در خدمتتون هستیم…
این روزا انگار به ما نیومده که عیدو با اونا بگذرونیم…خب چی بگم…
اینم از کامپیوترم…
عید را بدون کامپیوتر خواهم گذراند…«این نیز بگذرد»
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه دفعه هم با دوست بابام رفتیم مسافرت یه دختر ۱۰ ساله داشتن.
بعد من و غزاله و بقیه تصمیم گرفتیم پیتزا بخوریم..
یهو بابای این دختره درومد گفت تو پیتزا نخور پوستت خراب میشه icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
آب انار بخور icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
من رفتم افق…..
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یکی از تفریات سالمم وقتی بچه بودم این بود که از تلفن خونمون به شماره خودمون زنگ بزنم. بعد صدای یه بوق عجیبی میومد ب بوو بووووووق. بعد تا گوشی رو میذاشتم سرجاش صدای زنگ تلفن بلند میشد. خیلی خرکیف میشدم icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 )
ولی الان دیگه زنگ بزنید صدای بوق اشغال میاد کصافطا تفریحاتمونو ازمون گرفتن…
تازه یه مدتم با خط خودم برای خودم اس ام اس میفرستادم icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 )
مازوخیسم داشتم عایا؟
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
سلام .آقا ما رفته بودیم مهمونی سر سفره فلفل تند گداشته بودن . منم که عاشق خوراکی تند هستم شروع کردم به خوردن . پدر خانمم بنده خدا فکر کرد که فلفلا شیرینن .یدفعه یکی رو کامل گذاشت تو دهنش بقیشو دیگه خودتون حدس بزنید . یه گلوله آتیش شده بود تا آخر شب دهنش میسوخت
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
دوشب پیش من ودوستم که همسایمون هم هست رفته بودیم پیاده روی موقع برگشت سرخیابون که رسیدیم جلوی یکی ازخونه ها یه پرایده دره سمت راننده بازبوددوستم گفت نگاه در بازه وهیچ کس نیست یهویی دیدیم یکی داره وول میخوره فکرکردیم یه بچه توشه نزدیک که شدیم دوستم یهوسرروخم کردوگفت لوکوچو(که همان کوچولو)چشمت روزبدنبینه یه مردبودکه کف ماشین داشت صندلی رودرست میکرد زل زدبهمون کپ کردیم بدون معذرت خواهی راهمونوگرفتیمورفتیم جاتون خالی بعدشم خیلی خندیدیم…..
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
رفته بودم مغازه. یه مرده اومد کارت شارژ خرید و رفت.
بعد یه مدت برگشت گفت ببخشید چرا هر چی این کارتو خم می کنم رمزش معلوم نمیشه؟
من icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
صاحب مغازه icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
scratch icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
هیچی دیگه سال تحویل شد….بابام پرید بغلم بوسم کرد و تبریک گفتیما اینااا..
دو دقیقه بعد رفتم گفتم باباجون عیدیه مارم بده دیگه..
بابام:یادم نبود با هرکس باید اندازه جنبش رفتار کرد:|
اینم منم:|




:: موضوعات مرتبط: خاطرات خنده دار , ,
:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 10 خرداد 1392 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: